یادی از خاطرات شیرین کودکی...
نوشته شده به وسیله ی nadia salehi در تاریخ 94/4/2:: 4:47 عصر
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز میگرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم.. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده،ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد روبهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال کهبتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکیصورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشومیذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پردهکنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگوگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگوگ وگ، وگ…
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک وکانال دو
شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه هارو سر صف جفت کنیم…..
شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشومیخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفشتق تقی هم فقط واسه عیدا بود
شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون کههی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخهبیاد رو گوشمون
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک،میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچینملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزهپیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمراپیاده می شدیم
شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یهطرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستموننگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیمچرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت،آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیمخوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام …
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباسورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزشداریم، دلتون بسوزه
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ??? درجه باز می کردیمتا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ.لا. چی
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشیمی کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم،به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولیسمت چپی ها نو بود
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیمدرستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم ومیبردیم سر کلاس پز میدادیم
شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیممیبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیمتا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز وخیل :دی
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رودراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو درازمیکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیمو میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو بادست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم
شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومدبالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانومدفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!
شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگههیچی ندیدم
شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد همدنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر وزبر…!!
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سربرگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان”گنده نوشته بودن
شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری کهپرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوستداشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعهدریچه ایست به سوی….. (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِزندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)
شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته یسرد، یک ابر پر ز باران
شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یهنایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود،چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لولهخالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ?:??تا ? صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ماهمزمان باهاش صبحانه میخوردیم
شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی کهبا خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامونبود
شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورتکه بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الانفکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما
شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم،رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوشمیدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورشچیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برنکازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه ازبرای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدایگریه کردن درمیآورد
شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوتدرست می کردیم
شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیمبا گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هماونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرارمیکردیم
شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبزبدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تاپر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنیبکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه میپختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیزبود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجهگندیده میداد
شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم،تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه واردمیشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میزمیکوبیدیم
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن ومیموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی
شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) بااون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش
شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار،دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو
شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنجبعدازظهر شروع میشد، اول S A L I J O O N دقیقه عکس یک گل رز بودبا آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. کهوحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشوناومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّشرنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هیمیلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم،گروه کودک و نوجوان
شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظببببببباشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعدهمیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوزوحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بودکه هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا روآتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم
شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتیبود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونهمیگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم
شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همهپسرا میپوشیدن
شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوارمیومد بالا)
شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد،خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچبیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدمصدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردنبود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضربالمثل یا چیستان …
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بودپایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همونکه رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدومکدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهایقشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرکخسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه،میخنده
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشهاش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد
شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا بامداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم:دی
شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هرچیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکیمیگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بیکار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه
شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است…قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن توسنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای،چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق،و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرداز همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
و خلاصه، شما یادتون نمیاد، منم یادم نمیاد!! ولی عمو جنتی یادش میادکه حضرت نوح کشتی رو چطوری ساخت… !!!
کلمات کلیدی :